امام هشتم با تدبیرى الهى بر مامون فائق آمد و او را در میدان نبرد سیاسى که خود به وجود آورده بود به طور کامل شکست داد و نه فقط تشیع، ضعیف یا ریشه کن نشد بلکه حتى سال دویست و یک هجرى، یعنى سال ولایتعهدى آن حضرت، یکى از پربرکت ترین سالهاى تاریخ تشیع شد و نفس تازه اى در مبارزات علویان دمیده شد؛ و این همه به برکت تدبیر الهى امام هشتم و شیوه حکیمانه اى بود که آن امام معصوم دراین آزمایش بزرگ از خویشتن نشان داد.
اشاره:
در هنگام برگزاری نخستین کنگره
جهانی امام رضا علیه السلام در مشهد مقدس توسط دانشگاه اسلامی رضوی ،مقام
معظم رهبری در پیامی جامع یکی از فصلهای عمده زندگینامه سیاسی امام رضا
علیه السلام را مورد بررسی قرار دادند.
بسم الله الرحمن الرحیم
تشکیل
کنگره علمی زندگی امام هشتم(ع) در جوار تربت پاک آن بزرگوار و همزمان با
سالروز ولادت آن حضرت، گام تازهای در جهت روشنگری چهره تابناک ائمه
معصومین علیهم السلام و آشنایی با زندگینامه پرحماسه و پر رنج آن پیشوایان
عظیم الشان است. باید اعتراف کنیم که زندگی ائمه علیهم السلام بدرستی
شناخته نشده و ارج و منزلت جهاد مرارت بار آنان حتی بر شیعیانشان نیز
پوشیده مانده است.
علیرغم هزاران کتاب کوچک و بزرگ و قدیم و جدید
درباره زندگی ائمه(ع) امروز همچنان غباری از ابهام و اجمال بخش عظیمی از
زندگی این بزرگواران را فراگرفته و حیات سیاسی برجسته ترین چهره های
خاندان نبوت که دو قرن و نیم از حساسترین دوران های تاریخ اسلام را در بر
میگیرد با غرض ورزی یا بی اعتنایی و یا کج فهمی بسیاری از پژوهندگان و
نویسندگان روبرو شدهاست، این است که ما از یک تاریخچه مدون و مضبوط درباره
زندگی پرحادثه و پر ماجرای آن پیشوایان تهیدستیم.
زندگی امام
هشتم(ع) که قریب بیست سال از این دوره تعیین کننده و مهم را فرا گرفته از
جمله برجسته ترین بخش های آن است که بجاست درباره آن تامل و تحقیق لازم
بکار رود.
مهمترین چیزی که در زندگی ائمه(ع) بطور شایسته مورد توجه
قرار نگرفته عنصر «مبارزه حاد سیاسی» است. از آغاز نیمه دوم قرن اول هجری
که خلافت اسلامی به طور آشکار با پیرایه های سلطنت آمیخته شد و امامت
اسلامی به حکومت جابرانه پادشاهی بدل گشت، ائمه اهل بیت علیهم السلام،
مبارزه سیاسی خود را به شیوه ای متناسب با اوضاع و شرایط، شدت بخشیدند.
این
مبارزه بزرگترین هدفش تشکیل نظام اسلامی و تاسیس حکومتی بر پایه امامت
بود. بی شک تبیین و تفسیر دین با دیدگاه مخصوص اهل بیت وحی، و رفع تحریف
ها و کج فهمی ها از معارف اسلامی و احکام دینی نیز هدف مهمی برای جهاد
اهل بیت به حساب می آمد. اما طبق قرائن حتمی، جهاد اهل بیت به این هدفها
محدود نمی شد و بزرگترین هدف آن، چیزی جز تشکیل حکومت علوی و تاسیس نظام
عادلانه اسلامی نبود. بیشترین دشواریهای زندگی مرارت بار و پر از ایثار
ائمه و یاران آنان به خاطر داشتن این هدف بود و ائمه علیهم السلام، از
دوران امام سجاد علیه السلام، و بعد ازحادثه عاشورا به زمینه سازی دراز
مدت برای این مقصود پرداختند.
در تمام دوران صدو چهل ساله میان
حادثه عاشورا و ولایتعهدی امام هشتم علیه السلام، جریان وابسته به امامان
اهل بیت یعنی شیعیان همیشه بزرگترین و خطرناکترین دشمن دستگاههای خلافت
به حساب می آمد. در این مدت بارها زمینه های آماده ای پیش آمد و مبارزات
تشیع که باید آن را نهضت علوی نام داد به پیروزیهای بزرگی نزدیک گردید.
اما،
در هر بار موانعی برسر راه پیروزی نهایی پدید می آمد و غالبا بزرگترین
ضربه از ناحیه تهاجم بر محور و مرکز اصلی این نهضت، یعنی شخص امام در هر
زمان و به زندان افکندن یا به شهادت رساندن آن حضرت وارد می گشت و
هنگامی که نوبت به امام بعد می رسید اختناق و فشار و سختگیری به حدی
بود که برای آماده کردن زمینه به زمان طولانی دیگری نیاز بود.
ائمه
علیهم السلام، در میان طوفان سخت این حوادث هوشمندانه و شجاعانه تشیع را
همچون جریانی کوچک اما عمیق و تند و پایدار از لابه لای گذرگاههای دشوار و
خطرناک گذراندند. و خلفای اموی و عباسی در هیچ زمان نتوانستند با نابود
کردن امام، جریان امامت را نابود کنند و این خنجر برنده همواره در پهلوی
دستگاه خلافت، فرو رفته ماند و به صورت تهدیدی همیشگی آسایش را از آنان
سلب کرد. هنگامی که حضرت موسی بن جعفر علیه السلام، پس از سالها حبس
در زندان هارونی مسموم و شهید شد در قلمرو وسیع سلطنت عباسی اختناقی کامل
حکمفرمابود. در آن فضای گرفته که به گفته یکی از یاران امام علی بن موسی
علیه السلام، «از شمشیر هارون خون می چکید».
بزرگترین هنر امام
معصوم و بزرگوار ما آن بود که توانست درخت تشیع را از گزند طوفان حادثه
سلامت بدارد و از پراکندگی و دلسردی یاران پدر بزرگوارش مانع شود و با
شیوه تقیه آمیز و شگفت آوری جان خود را که محور و روح جمعیت شیعیان بود
حفظ کرد و در دوران قدرت مقتدرترین خلفای بنی عباس و در دوران استقرار و
ثبات کامل آن رژیم مبارزات عمیق امامت را ادامه داد. تاریخ نتوانسته است
ترسیم روشنی از دوران ده ساله زندگی امام هشتم در زمان هارون و بعد از او
در دوران پنجساله جنگهای داخلی میان خراسان و بغداد به ما ارائه کند.
اما به تدبر می توان فهمید که امام هشتم در این دوران همان مبارزه دراز
مدت اهل بیت علیهم السلام، را که در همه اعصار بعد از عاشورا استمرار
داشته با همان جهت گیری و همان اهداف ادامه می داده است. هنگامی که مأمون
در سال صد و نود و هشت از جنگ قدرت با امین فراغت یافت و خلافت بی
منازع را به چنگ آورد یکی از اولین تدابیر او حل مشکل علویان و مبارزات
تشیع بود، او برای این منظور، تجربه همه خلفای سلف خود را پیش چشم داشت.
تجربه
ای که نمایشگر قدرت، وسعت و عمق روزافزون آن نهضت و ناتوانی دستگاههای
قدرت از ریشه کن کردن و حتی متوقف و محدود کردن آن بود. او می دید که
سطوت و حشمت هارونی حتی با به بندکشیدن طولانی و بالاخره مسموم کردن امام
هفتم در زندان هم نتوانست از شورشها و مبارزات سیاسی، نظامی، تبلیغاتی و
فکری شیعیان مانع شود. او اینک در حالی که از اقتدار پدر و پیشینیان خود
نیز برخوردار نبود و بعلاوه بر اثر جنگهای داخلی میان بنی عباس، سلطنت
عباسی را در تهدید مشکلات بزرگی مشاهده می کرد بی شک لازم بود به خطر
نهضت علویان به چشم جدی تری بنگرد. شاید مأمون در ارزیابی خطر شیعیان برای
دستگاه خود واقعبینانه فکر می کرد. گمان زیاد بر این است که فاصله
پانزده ساله بعد از شهادت امام هفتم تا آن روز و بویژه فرصت پنجساله
جنگهای داخلی، جریان تشیع را از آمادگی بیشتری برای برافراشتن پرچم
حکومت علوی برخوردار ساخته بود.
مأمون این خطر را زیرکانه حدس زد و
درصدد مقابله با آن برآمد و به دنبال همین ارزیابی و تشخیص بود که ماجرای
دعوت امام هشتم از مدینه به خراسان و پیشنهاد الزامی ولیعهدی به آن حضرت
پیش آمد و این حادثه که در همه دوران طولانی امامت کم نظیر و یا در نوع
خود بی نظیر بود تحقق یافت.
اکنون جای آن است که باختصار، حادثه ولیعهدی را مورد مطالعه قرار دهیم.
حادثه ولیعهدی:
در این حادثه امام هشتم علی بن موسی الرضا علیه السلام، در برابر یک تجربه تاریخی عظیم قرار گرفت و در معرض یک نبرد پنهان سیاسی که پیروزی یا ناکامی آن می توانست سرنوشت تشیع را رقم بزند، واقع شد.
دراین نبرد رقیب که ابتکار عمل را به دست داشت و با همه امکانات به میدان آمده بود مأمون بود. مأمون با هوشی سرشار و تدبیری قوی و فهم و درایتی بی سابقه قدم در میدانی نهاد که اگر پیروز می شد و می توانست آنچنان که برنامه ریزی کرده بود کار را به انجام برساند، یقینا به هدفی دست می یافت که از سال چهل هجری یعنی از شهادت علی بن ابی طالب علیه السلام، هیچ یک از خلفای اموی و عباسی با وجود تلاش خود نتوانسته بودند به آن دست یابند، یعنی می توانست درخت تشیع را ریشه کن کند و جریان معارضی راکه همواره همچون خاری در چشم سردمداران خلافتهای طاغوتی فرو رفته بود به کلی نابود سازد.
اما امام هشتم با تدبیری الهی بر مأمون فائق آمد و او را در میدان نبرد سیاسی که خود به وجود آورده بود به طور کامل شکست داد و نه فقط تشیع، ضعیف یا ریشه کن نشد بلکه حتی سال دویست و یک هجری، یعنی سال ولایتعهدی آن حضرت، یکی از پربرکت ترین سالهای تاریختشیع شد و نفس تازه ای در مبارزات علویان دمیده شد؛ و این همه به برکت تدبیر الهی امام هشتم و شیوه حکیمانه ای بود که آن امام معصوم در این آزمایش بزرگ از خویشتن نشان داد.
برای اینکه پرتوی بر سیمای این حادثه عجیب افکنده شود به تشریح کوتاهی از تدبیر مأمون و تدبیر امام در این حادثه می پردازیم.
تدبیر مأمون و تدبیر امام
مأمون از دعوت امام هشتم به خراسان چند مقصود عمده را تعقیب می کرد:
اولین و مهمترین آنها، تبدیل صحنه مبارزات حاد انقلابی شیعیان به عرصه فعالیت سیاسی آرام و بی خطر بود. همان طور که گفتم شیعیان در پوشش تقیه،مبارزاتی خستگی ناپذیر و تمام نشدنی داشتند، این مبارزات که با دو ویژگی همراه بود، تاثیر توصیفناپذیری در برهم زدن بساط خلافت داشت، آن دو ویژگی، یکی مظلومیت بود و دیگری قداست.
شیعیان با اتکاء به این دو عامل نفوذ، اندیشه شیعی را که همان تفسیر و تبیین اسلام از دیدگاه ائمه اهل بیت است، به زوایای دل و ذهن مخاطبان خود می رساندند و هرکسی را که از اندک آمادگی برخوردار بود، به آن طرز فکر متمایل و یا مؤمن می ساختند و چنین بود که دائره تشیع، روز به روز در دنیای اسلام گسترش می یافت و همان مظلومیت و قداست بودکه با پشتوانه تفکر شیعی اینجا و آنجا در همه دورانها قیامهای مسلحانه و حرکات شورشگرانه را بر ضد دستگاههای خلافت سازماندهی می کرد.
مأمون می خواست یکباره آن خفا و استتار را از این جمع مبارز بگیرد و امام را از میدان مبارزه انقلابی به میدان سیاست بکشاندو به این وسیله کارایی نهضت تشیعراکه بر اثر همان استتار و اختفا روز به روز افزایش یافته بود به صفر برساند. با این کار مأمون آن دو ویژگی مؤثر و نافذ را نیز از گروه علویان می گرفت زیرا جمعی که رهبرشان فرد ممتاز دستگاه خلافت و ولیعهد پادشاه مطلق العنان وقت و متصرف در امور کشور است نه مظلوم است و نه آن چنان مقدس.
این تدبیر می توانست فکر شیعی را هم در ردیف بقیه عقاید و افکاری که درجامعه طرفدارانی داشت قرار دهد و آن را از حد یک تفکر مخالف دستگاه که اگرچه از نظر دستگاهها ممنوع و مبغوض است از نظر مردم بخصوص ضعفا پرجاذبه و استفهام برانگیز است خارج سازد.
دوم، تخطئه مدعای تشیع مبنی بر غاصبانه بودن خلافتهای اموی و عباسی و مشروعیت دادن به این خلافتها بود، مأمون با این کار به همه شیعیان مزورانه ثابت می کرد که ادعای غاصبانه و نامشروع بودن خلافتهای مسلطکه همواره جزء اصول اعتقادی شیعه به حساب می آمده است یک حرف بی پایه و ناشی از ضعف و عقده های حقارت بوده است، چه اگر خلافتهای دیگران نامشروع و جابرانه بود خلافت مأمون هم که جانشین آنهاست می باید نامشروع و غاصبانه باشد و چون علی بن موسی الرضا علیه السلام، با ورود در این دستگاه و قبول جانشینی مأمون او را قانونی و مشروع دانسته پس باید بقیه خلفا هم از مشروعیت برخوردار بوده باشند و این، نقض همه ادعاهای شیعیان است، با این کار نه فقط مأمون از علی بن موسی الرضا علیه السلام، بر مشروعیت حکومت خود و گذشتگان اعتراف می گرفت بلکه یکی از ارکان اعتقادی تشیع یعنی ظالمانه بودن پایه حکومتهای قبلی را نیز درهم می کوبید.
علاوه بر این ادعای دیگر شیعیان مبنی بر زهد و پارسایی و بی اعتنایی ائمه به دنیانیزبا این کار نقض می شد که آن حضرات فقط در شرایطی که به دنیا دسترسی نداشته اند نسبت به آن زهد می ورزیدند و اکنون که درهای به شت دنیا به روی آنان باز شد به سوی آن شتافتند ومثل دیگران خود را از آن متنعم کردند.
سوم، اینکه مأمون با این کار، امام را که همواره یک کانون معارضه و مبارزه بود در کنترل دستگاههای خود قرار می داد. به جز خود آن حضرت، همه سران و گردنکشان و سلحشوران علوی را نیز در سیطره خود درمی آورد و این موفقیتی بود که هرگز هیچ یک از اسلاف مأمون چه بنی امیه و چه بنی عباس بر آن دست نیافته بودند.
چهارم، اینکه امام را که یک عنصر مردمی و قبله امیدها و مرجع سؤالها و شکوه ها بود در محاصره ماموران حکومت قرار می داد و رفته رفته رنگ مردمی بودن را از او می زدود و میان او و مردم و سپس میان او و عواطف و محبتهای مردم فاصله می افکند.
پنجم، این بود که با این کار برای خود وجهه و حیثیتی معنوی کسب می کرد. طبیعی بود که در دنیای آن روز همه او را بر اینکه فرزندی از پیغمبر و شخصیتی مقدس و معنوی را به ولیعهدی خود برگزیده و برادران و فرزندان خود را از این امتیاز محروم ساخته است، ستایش کنند و همیشه چنین است که نزدیکی دینداران به دنیاطلبان از آبروی دینداران می کاهد و بر آبروی دنیاطلبان می افزاید.
ششم، آنکه در پندار مأمون، امام با این کار به یک توجیه گر دستگاه خلافت بدل می گشت، بدیهی است شخصی در حد علمی و تقوایی امام باآن حیثیت وحرمت بی نظیری که وی به عنوان فرزند پیامبر در چشم همگان داشت اگر نقش توجیه حوادث را در دستگاه حکومت بر عهده می گرفت هیچ نغمه مخالفی نمی توانست خدشه ای بر حیثیت آن دستگاه وارد سازد، این خود در حکم حصار منیعی بود که می توانست همه خطاها و زشتی های دستگاه خلافت را از چشمها پوشیده بدارد.